داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

پنج میمون کوچولو ماشین را می شویند

توضیح مختصر

پنج میمون کوچولو و مامان می خواهند ماشین جدیدی بخرند. پنج میمون کوچولو ماشین قدیمی خودشان را تمیز می کنند و رنگ می کنند تا مثل یک ماشین جدید بدرخشد. ولی چه کسی آن را می خرد؟ شاید آن میمون های باهوش بتوانند همسایه های تمساح خود را متقاعد کنند که چیزی که واقعاً به آن احتیاج دارند . . . یک ماشین است!

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Five Little Monkeys Wash the Car

The five little monkeys, and Mama, can never drive far in their rickety, rattletrap wreck of a car.

“I’ve had it!” says Mama. “Let’s sell this old heap!” She makes a big sign that says, CAR FOR SALE—CHEAP!

Then Mama goes in. “There’s some work I should do.” “Okay,” say the monkeys. “We have work too!” “This car is so icky!”

“So sticky and slimy!”

“How can we sell an old car that’s so grimy?” So two little monkeys spray with a hose, while three little monkeys scrub the car till it glows.

“But the car is still rusty!”

“It stinks! Oh, pee-yew!”

“No one will buy it.”

“What can we do?”

“I KNOW!” says one little monkey.

Then four little monkeys find paint in the shed. Blue, yellow, and green, purple, pink, and bright red.

They paint the old car with designs all around, while one little monkey sprays perfume he found.

The five little monkeys sit down and wait. But no one comes by— and it’s getting late!

“The car looks terrific!”

“It smells so good too!”

“Maybe no one can see it here.”

“What should we do?”

“I KNOW!” says one little monkey.

So three little monkeys start pushing the car. The monkey who’s steering can’t see very far.

Then one little monkey shouts, “Park it right here! Wait! It’s rolling too fast! Can’t you stop? Can’t you steer?” The monkeys who’s steering can’t reach the brake.

The car rolls downhill to the . . . BROWN SWAMPY LAKE!

“Well, now we’re in trouble!”

“We’re stuck in this goo!”

“We’ll never get out.”

“Oh, what can we do?”

“WE KNOW!” rumbles a voice from the swamp.

“The CROCODILES!” five little monkeys all shout. One crocodile says, “We’ll help you get out!” More crocodiles rise from the wet swampy goo.

“We’ll push this old car. BUT YOU must push too.” The monkeys all quake.

“What they say isn’t true!”

“They’ll eat us for supper!”

“Oh, what can we do?”

“I KNOW!” says one little monkey.

“Oh, crocodiles!” she calls.

“I heard you were strong! But if you need our help, I must have heard wrong.” “We’re strong!” roar the crocs. “We’re the strongest by far! And we can push anything —even a car!” So they puff and they pant till they look very ill.

But they push that old car to the top of the hill.

Then one monkey whispers, “We’re still in a stew! If they don’t go home now, what can we do?” “I KNOW!” says one little monkey

“Poor crocks!” say the monkeys. “How tired you are!

You’ll never walk home! What you need is a . . . CAR!” The crocodiles buy it.

They pay with a check, then climb right inside.

“We can use this old wreck!”

The monkeys all run to tell Mama their tale.

“You might have been eaten!” (She’s turning quite pale.) “We know!” say the monkeys.

“We’re lucky, it’s true.

But we did sell the car . . .

Can we buy one that’s new?”

The five little monkeys and Mama go shop for a fancy new car — with a convertible top!

And the crocodiles? They really like their old heap.

It’s such a fine car for long summer’s . . . SLEEP!

ترجمه‌ی درس

پنج میمون کوچولو ماشین را می شویند

پنج میمون کوچولو، و مامان، هرگز نمی توانند با ماشین شل و ول، قراضه و خرابشان جای دوری بروند.

مامان می گوید “دیگر کافی است!”. بیایید این ماشین قراضه قدیمی را بفروشیم!”. او یک تابلوی بزرگ درست می کند که در آن نوشته شده است، ماشین فروشی— ارزان!

بعد مامان به داخل خانه می رود . “کارهایی دارم که باید انجام بدهم.”

میمون ها می گویند”بسیار خوب،”. “ما هم کار داریم!”

“این ماشین خیلی کثیف است!”

“خیلی چسبناک و لجن گرفته است!”

“چطور می توانیم ماشینی قدیمی که این قدر کثیف است را بفروشیم؟”

بنابراین دو میمون کوچولو با شیلنگ آب پاشیدند و در همین حال سه میمون کوچولو ماشین را شستند تا برق بزند.

“ولی هنوز هم ماشین رنگ و رو رفته است!”

“بو می دهد! اوه، اوف!”

“هیچ کس آن را نمی خرد.”

“چکار می توانیم بکنیم؟”

یک میمون کوچولو می گوید “من می دانم!”

بعد چهار میمون کوچولو در انبار رنگ پیدا می کنند. آبی، زرد، و سبز، بنفش، صورتی، و قرمز روشن.

آنها همه ماشین را با طرح های مختلف نقاشی می کنند و یک میمون کوچولو عطری که پیدا کرده را می پاشد.

پنج میمون کوچولو می نشینند و منتظر می مانند. ولی کسی نمی آید … و در حال دیر شدن است.

“ظاهر ماشین عالی شده است!”

“بوی خیلی خوبی هم می دهد!”

“شاید کسی اینجا نمی تواند آنرا ببیند.”

“باید چکار کنیم؟”

یک میمون کوچولو می گوید “من می دانم!”.

بنابراین سه میمون کوچولو شروع به هل دادن ماشین می کنند. میمونی که ماشین را می راند نمی تواند جای دوری را ببیند.

بعد یک میمون کوچولو داد می زند، “ همین جا پارکش کنید! صبر کنید! خیلی سریع حرکت می کند؟ نمی توانید متوقفش کنید؟ نمی توانید هدایتش کنید؟”

پای میمونی که رانندگی می کرد به پدال ترمز نمی رسد.

ماشین به پایین تپه رفته و در برکه باتلاقی قهوه ای می افتد.

“خب، حالا دچار دردسر شدیم!”

“در گل و لای چسبناک گیر افتاده ایم!”

“هرگز نمی توانیم از اینجا بیرون برویم.”

“اوه، چکار می توانیم بکنیم؟”

صدایی از باتلاق با غرش می گوید “ما می دانیم!”

پنج میمون کوچولو همگی داد زدند “تمساح ها!”. یکی از تمساح ها گفت “ما به شما کمک می کنیم که بیرون بیایید.”

تمساح های دیگری هم از گل و لای چسبناک لجنی خیس بیرون می آیند.

“ما این ماشین قدیمی را هل می دهیم. اما شما هم باید هل بدهید.”

میمون ها از ترس به خودشان می لرزند.

“چیزی که آنها می گویند درست نیست!”

“آنها ما را به عنوان شام می خورند!”

“اوه، چکار می توانیم بکنیم؟”

یک میمون کوچولو می گوید “من می دانم!”

او می گوید “ای، تمساح ها!”

“من شنیده ام که شما قوی هستید! ولی اگر به کمک ما احتیاج دارید، پس حتماً اشتباه شنیده ام.”

“تمساح ها با غرش می گویند “ما قوی هستیم!” “ما با فاصله زیادی نسبت به بقیه قویترین هستیم! و می توانیم هرچیزی را هل بدهیم - - - حتی یک ماشین را!”

بنابراین نفس نفس می زنند و له له می زنند تا کاملاً خسته به نظر می رسند.

ولی ماشین قدیمی را تا بالای تپه هل می دهند.

بعد یکی از میمون ها با صدای آرام گفت”ولی هنوز گرفتار هستیم! اگر الان به خانه نروند، چکار می توانیم بکنیم؟”

یک میمون کوچولو گفت “ من می دانم!”

میمون ها گفتند “تمساح های بیچاره!” “چقدر خسته شده اید!”

“شما هرگز پیاده به خانه نمی رسید! چیزی که به آن احتیاج دارید یک . . . ماشین است!”

تمساح ها آن را می خرند.

آنها پول را بوسیله یک چک پرداخت می کنند، و سپس سوار ماشین می شوند.

“ما می توانیم از این ماشین قراضه قدیمی استفاده کنیم!”

همه میمون ها دویدند تا داستانشان را برای مامان تعریف کنند.

(رنگ او می پرد.) “ممکن بود شما را بخورند!”

میمون ها می گویند” می دانیم!”

“درست است، ما شانس آوردیم.

ولی ماشین را فروختیم

می توانیم یکی جدیدش را بخریم؟”

پنج میمون کوچولو و مامان می روند که یک ماشین جدید عالی — با سقف بازشو بخرند.

و تمساح ها؟ آنها واقعاً ماشین قراضه خودشان را دوست دارند.

این یک ماشین خیلی خوب برای خواب طولانی تابستانی است.